فانوس
آنه !تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت ، در پشت پرده هایه مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو لحظه لحظه های کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی در دریاچه آب های نقره ای نهفته بود؟ آنه! اکنون آمدهام تا دست هایت را با پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آنه! شکفتن و سبز شدن در اتتظار توست... در انتظار توست...
گزاویه پاولی فرانسوی در بخشی از خاطرات خود در مورد سفری که ناصرالدین شاه به پاریس داشت مینویسد: ...روزی ناصر الدین شاه هوس کرد که برای تفریح مراسم اعدام را در فرانسه تماشا کند.اتفاقا فرصتی پیش آمد وشاه را برای دیدن مراسم اعدام پای دار بردند. شاه که در الماس و البسه ی فاخر غرق بود با تعدادی از ملتزمان در اآنجا حاضر شد اما همین که چشمش به محکوم افتاد قلب مهربانش به درد آمد و گفت:"این نه!آن یکی را اعدام کنید!" و با دست به مردی اشاره کرد که باید تشریفات اعدام را انجام می داد.اما هر چه اصرار کرد کسی گوش به حرفش نداد. او هم به شدت رنجیده خاطر شد و آن موضوع را بی احترامی نسبت به خود تلقی کرد!
آینده: ادیسون در سال 1847 میلادی به دنیا آمد. اما هنوز چند سال از تولد او نگذشته بود که به جرم رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفتن محکوم شد. ولی او در مدرسه به جای درس خواندن همش از معلمهایش سوالهای عجیب و غریبی می کرد که آنها جواب هیچ کدام را نمی دانستند. پس به پدر و مادر ادیسون پیغام دادن که این بچه ی شما غیر طبیعی است و به درد درس خواندن نمی خورد. مادر ادیسون هم از حرف آنها ناراحت شد و گفت:شما خودتان غیر طبیعی هستید. شماها لیاقت ندارید که بچه ی من از شما سوالهای عجیب و غریب بپرسد. بعد هم دست او را گرفت و برد خانه. از آن به بعد ادیسون پیش مادرش درس می خواند و سوالهای عجیب و غریب را از او می پرسید. ادیسون تصمیم گرفته بود مادرش را خوشبخت کند به همین خاطر یک باغچه ی کوچک درست کرد و شروع به کاشتن انواع سبزیها در آن کرد..اما این کار فایده نداشت پس تصمیم گرفت هر جا که سبزی دید بخرد و آن را با قطار به شهر دیگری که در آن نزدیکی ها بود ببرد و با سود بیشتری بفروشد. بعد از مدتی تصمیم گرفت در داخل قطار روزنامه هم بفروشد و دوباره به این فکر افتاد که یک ماشین چاپگر بخرد و خودش یک روزنامه چاپ کند. ادیسون اخبار این شهر را از دهان این و آن جمع می کرد و در بین راه در داخل قطار روزنامه هایش را چاپ می کرد و به مردم می فروخت. یک روز که قطار با سرعت از یک پیچ عبور می کرد ناگهان یک لوله ی پر از فسفرکه در کنار سبزی های ادیسون بود از روی میز به کف واگن افتاد و فورا آتش گرفت و واگن را هم به آتش کشید. راننده ی قطار با یک شوت آبدار تمام سبزیها و روزنامه ها و لوله های آزمایش و مقدار زیادی باتری و بطری و دستگاه چاپ و خلاصه تمام آت و آشغالهای ادیسون که هیچ ربطی به هم نداشتند را روی سرش ریخت و گاز دادو رفت. ادیسون دستگاه چاپش را کول گرفت و برد خانه اپشان. و از لج راننده ی قطار یک روزنامه ی طنز راه انداخت و در آن شروع کرد به مسخره کردن بچه پولدارهای شهر. کم کم کار ادیسون داشت بالا می گرفت که یکی از خرپولهای شهر آمد و گوش او را گرفت و گفت "مگه آدم قحط است که ما را دست می اندازی" بنابراین ادیسون تصمیم گرفت بچه نگهبان یکی از ایستگاه های راه آهن را نجات بدهد تا شاید از این راه دری به تخته بخورد. یک روز ادیسون نا گهان دید که یکی از واگنهای قطار از ریل جدا شد و روی ریل فرعی افتاد. یک "بچه نگهبان" داشت با سنگهای ریل فرعی تیله بازی می کرد. ادیسون شیرجه زد و او را از جلو واگن کنار کشید. پدر بچه نگهبان با وحشت بیرون دوید و گفت:"اوه آقا!من چطور می توانم از شما تشکر کنم؟" ادیسون هم که منتظر چنین فرصتی بود گفت:"لطفا به من فن مخابره ی تلگراف را یاد بدهید." نگهبان هم همین کار را کرد و ادیسون یک تلگرافچی باحال از آب در آمد. ماموریت ادیسون این بود که شبها در ایستگاه کشیک بدهد و سر هر ساعت یک علامت مخصوصی را به مرکز بفرستد. ادیسون با خودش فکر کرد که لزومی ندارد او بی خودی بیدار بماند و سر هر ساعت علامت مخابره کند که من بیدارم. بنا بر این یک دستگاه اختراع کرد و آن را طوری طراحی کرد که سر هر ساعت به جای ادیسون پیام مخصوص را به مرکز بفرستد. اوضاع به همین منوال می گذشت که یک شب یکی از باز رسهای راه آهن که برای سرکشی آمده بود ادیسون را دید که خوابیده است.ولی دستگاه تلگراف سر هر ساعت مرتب به مرکز پیام می فرستد. بازرس این کار او را به مرکز گزارش داد و طبق معمول او را اخراج کردند. اما ادیسون دوباره در یکی از ایستگاهها به کارش ادامه داد.این ایستگاه پر از سوسگ بود. ادیسون از این وضع ناراحت شد و یک اختراعی علیه سوسگها انجام داد.او دو نواربلند فلزی رادروسط دیوار کار گذاشت و بعد دو سر نوار فلزی را به دو سر مثبت و منفی باتری وصل کرد. وقتی سوسگها در حال عبور پایشان به نوار فلزی می خورد برق آنها را می گرفت و می مردند. ادیسون بیست ساعت از بیست و چهار ساعت را کار علمی می کرد. یک روز ادیسون یک دستگاه جالب برای مجلس نمایندگان آمریکا اختراع کرد.با این اختراع کافی بود که هر نماینده با فشار یک دکمه رای خودش را روی تابلو ثبت کند. این طوری هم زودتر رای گیری می شد و امکان تقلب هم کمتر بود. ولی رئیس مجلس آمریکا حسابی دماغ او را سوزاند و گفت"آقا پسر اختراع شما باعث می شود که ما نتوانیم چیزی را که می خواهیم رد یا تصویب کنیم.همان رای گیری با لگن برای ما بهتر است. ادیسون در 22 سالگی به نیویورک رفت در آنجا دستگاه تلفن یک شرکت بزرگ را تعمیر کرد و پس از مدتی دیگر دستگاه تلگراف را تکمیل کرد. یک روز یکی از سوزنهای دستگاه تلگراف توی انگشت ادیسون فرو رفت و او فورا به فکر افتاد که دستگاه گرامافون یا دستگاه ضبط را اختراع کند. این اختراع اول کمی وحشتناک بود. وقتی که ادیسون برای اولین بار صدایش را روی یک صفحه کاغذ فلزی ضبط کرد و دوباره آن را پخش کرد همکار ادیسون که در کنار او بود از وحشت فرار کرد. ادیسون دستگاه جدیدش را به افراد سرشناس واشنگتن برد.اما حاضران آن را باور نکردند و گفتند ادیسون از داخل شکمش صدا در می آورد. ادیسون حدود 10سال آن را کامل تر کرد و حسابی مشهور شد. در زمان ادیسون الکتریسیته بود اما روشنایی نبود. ادیسون روزها و شبهای زیادی به همراه 50 نفر از همکارانش کار کرد آنها حتی غذایشان را سرپایی در حال اختراع می خوردند. سرانجام ادیسون با اختراع لامپ توانست از الکتریسیته روشنایی تولید کند. احتمالا تعداد دفعات اخراج ادیسون را هم به حساب اختراعاتش گذاشتند که 2500 تا شده بود.
عطر را هنگام صبح خریداری کنید که شامه تان بهتر کار میکند . وقتی برای خرید عطر میروید به بدنتان عطر نزنید .هیچوقت بیشتر از سه تا عطر را امتحان نکنید . شیشه عظر را بو نکنید . عطر را روی مچ دستتان بزنید و مچ دیگرتان را به آن نمالید.هرگز عطری را که روی بدنتان امتحان نکرده اید نخرید . هیچوقت عظری را که روی بدن کس دیگری بوکرده اید نخرید.یادتان باشد.عطر ها روی بدن ادم های مختلف بوهای مختلفی میدهند . .عطر را متناسب با شخصیتی که دارید انتخاب کنید نه بنا بر چیزی که دلتان میخواهد به نظر برسید به طور کلی بوها به صورت زیر دسته بندی میشوند بوهای ترش: برای آدم های ساده و ورزشکار گل : زنهای رمانتیک ، حسسا و رویایی میوه :زنهای مهربان و خودجوش بوهای شرقی و متفاوت :زنهای اغواگر، مصمم و جنگجو عطر بنا بر شخصیت شما: مدرن خوشتان می آید سرو وضعتان را عوض کنید؟ از پوشیدن لباس هایی که خودتان طراحی کرده اید خوشتان می آید؟ لباس های رنگارنگ دوست دارید؟ برای شما عطر های گرم با ته بوی اگزوتیک مناسب است پیشنهاد های من Agressif de Vera, Ambush de Dana. جوانانه کمدتان را شلوار جین، بلوز های سفید و کفش های اسپرت پر کرده اند؟ عطرتان باید بوی طبیعی داشته باشد.با مایه ی ترش لیمویی یا گل پیشنهاد هی من Tommy Jeans de Tommy Hilfiger, F de Perry Ellis, 1916 de Myrurgia. اغوا گر : برای مرد ها جذابیت دارید؟ پیشنهاد های من Passion de Body Exotics, Deep Red de Hugo Boss, Sensi de Giorgio Armani, Night de Emporio Armani. شاد: شما یک زن خوشبین هستید وبا یک لبخند با مشکلات مواجه می شوید؟ عطر شما باید همزمان خنک باشد و بوی گل بدهد .اینها بوهایی هستند که انرژی شما را به ذهن مردم متبادر میکنند پیشنهاد ها Nectarine de Body Exotics, Eau Joya de Myrurgia, Farala de Gal, Agua Profunda de Parera. کلاسیک شما از ان دسته زنهایی هستید لباس رسمی می پوشند؟ معمولا کت... بلوز با شلوار های پارچه ای رسمی می پوشید و لباس هایتان معمولا دوخت خیاط است؟ عطر شما باید ته بوی وانیل بدهد ..بوی خیلی عمیق چوب بدهد پیشنهاد های من Chanel No. 5 de Chanel, Coco Mademoiselle de Chanel, Arpège de Lanvin, Eau D"Or de BeautiControl اسپرت شما از زندگی در هوای آزاد لذت می برید؟ ورزشکارید و عاشق سفر به دشت و بیرون شهر رفتنید؟ عطر شما سرد و لیمویی و یا با اسانس سایر گیاهان است پیشنهاد های من Bamboo de Body Exotics , Sport de Coty, Eau Verte de Puig , Cristalle de Chanel . حساس و رویایی عطش ماجراجویی دارید؟ دوست دارید جاهای جدید کشف کنید مدل های جدید زندگی را امتحان کنید و لذت ببرید؟ دنبال عطر های ملایم بگردید، میوه ای و گلهایی که بویی خنک ، جذابیت و شفافیت را به مخاطب منتقل میکنند پیشنهاد های من Summer Kiss de BeautiControl, L"air du Temps de Nina Ricci, Trésor de Lancóme, Flower de Kenzo. رایحه یک عطر به طور کلی از سه بخش عمده تشکیل شده است: می دونی آدم از دست وحشی گری هایی که خود انسان در طول تاریخ کرده دلش می گیره با خودش میگه چطور میشه یک انسان تا این حد پست باشه و حق و قانون رو نادیده بگیره جون یک انسان براش مهم نباشه و اینکه سرنوشت اون چی میشه! ترانه ی قشنگی از سیا وش قمیشی هست که همه ی حرفای من و تو هستش تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست جواب هم صدایی ها پلیس ضد شورش نیست نه بمب هسته ای داره نه بمب افکن نه خمپاره دیگه هیچ بچه ای پاش و روی مین جا نمی زاره همه آزاد آزادن همه بی درد بی دردن تو روزنامه نمی خونی نهنگ ها خودکشی کردن جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت جهانی رو تصور کن پر از لبخند و آزادی لبالب ار گل و بوسه پر از تکرار آبادی تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانست تمام جنگ های دنیا شدن مشمول آتش بس کسی آوای عالم نیست برابر با همند مردم دیگه سهم هر انسان تن هر خوشه ی گندم بدون مرزومحدوده وطن یعنی همه دنیا تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا... تعبیر این رویا...
شب بود و سکوت... پنجره ی اتاق دخترک باز بود. ماه همیشه از بیرون شیشه دخترک را تما شا می کرد. اما انگار ماه نیز مثل دخترک غصه داشت! دخترک سر به بالش گذاشت... . . . اشک از چشمانش سرازیر شد. سالها بود که دلش بیقراری می کردو ترس و اظطراب میهمان شبانه ی او بود. صدای بغض وزمزمه این سکوت را می شکست... او داشت با خدا حرف می زد... گوش کن تو هم می شنوی... . . . خدایا خسته شدم نا امیدم نکن ...! نسیم خنکی که از پنجره به درون اتاق می وزید موهای دخترک را برای همدردی نوازش می کرد. ماه که همیشه دختر را سالها با این حال دیده بود دیگر طاقت نیاورد... آرام آرام بدون اینکه کسی متوجه شود خود را به زمین رساند. دخترک با گریه به خواب رفت. بهترین وقت بود ماه او را به آسمان ببردو حقیقتی را متوجه او سازد. . . دخترک مرد با ایمان و خوش سیمایی را دید که به خاطر نداشتن چشم اشکی بر روی گونه هایش جاری شد. . . دخترک طاقت دیدن نداشت سرش را برگرداند و به جای دیگری نگریست. پسرکی که چشم داشت ولی حیا نداشت و بغض گلویش را می فشرد. دخترک نگاهش را به جای دیگری دوخت. اینبار زن با حیایی را دید که به خاطر نداشتن یه لقمه نان حلال تاب وتوان نداشت. دخترک خسته شده بود دیگر تاب دیدن نداشت... . سعی کرد نگاهش را به جا ی دیگری بیندازد اینبار مرد ثروتمندی را دید که پول داشت ولی ایمان نداشت... کمی آنورتر... مردی را دید که ایمان داشت ولی عمل نداشت باز هم کمی آنورتر... پسرکی که عمل داشت ولی پدر ومادر نداشت . . .دختری که پدر و مادر داشت ولی لیاقت نداشت ماه طبق معمول از تاریکی و دردهای شبانه خسته شده بود. خورشید را برای اینکه کمی تنها باشد و با خود خلوت کند صدا زد. دخترک ما بیدار شد اما حقیقتی وجود او را فرا گرفته بود و دیگر درد و اندوهی را حس نمی کرد... وآن... دوست عزیز ادامه ی این داستان را دوست دارم تو نظر دهی. منتظرم با سپاس
کسی که ناز مرا می کشید مادر بود کسی که حرف مرا می شنید مادر بود کسی که گنج به دستم سپرد بود پدر کسی که رنج به پایم کشید مادر بود کسی که شیره ی جان می مکید من بودم کسی که روح به تن می دمید مادر بود کسی که در دل شب از صدای گریه ی من سپندوار ز جای می جهید مادر بود کسی که خاری اگر پیش پای من می دید چو غنچه جامه به تن می درید مادر بود کسی که دور اگر می شدم ز دامنش برهنه پا ز بیم می دوید مادر بود ز دست دشمن هستی در این سیه بازار کسی که جان مرا می خرید مادر بود کنار بستر بیماریم پرستاری که تا به صبح نمی آرمید مادر بود به روزگار جوانی کسی که قامت او به زیر بار محبت خمید مادر بود کسی که در غم و اندوه و در پریشانی به دردهای دلم می رسید مادر بود گهی خشونت و تندی گهی عطوفت و مهر نشان و مظهر بیم و امید مادر بود غرض کسی که ز دنیا و آرزوهایش برای خاطر من دل برید مادر بود یکی شکسته قفس ماند و خسته مرغی زار که از ثری به ثریا پرید مادر بود مرا ستاره ی صبحی که هر چه کوشیدم شد آخر ز نظر ناپدید مادر بود چو در گذشت"نگارنده"با تاسف گفت که آن به راه محبت شهید مادر بود دقت کردی وقتی که بچه بودی خیلی جاها تو نگاهت یه شکل خاصه! ولی بزرگ که میشی وقتی روزی گذرت به همون جا میخوره یه شکله دیگه میشه!!! مثلا اگه کوچه ای تو ذهنت تو دوران کودکی بزرگ باشه بزرگتر که میشی اون کوچه رو کوچیک می بینی! با تعجب خیره میشی به کوچه! . . . کوچه همون کوچست! یعنی چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه! اوه خدای من گیج شدم... یعنی کوچه تغییر کرده یا من شاید دنیای من بزرگ شده و همه چیز تو نگاهم کوچیک و محدود شده خدایه تو با اون بزرگیت ما رو چطور می بینی یه لحظه می ترسی... . . یه صدایی می یاد این صدایه کی میتونه باشه!!! این منم که از بزرگیه خدا لبها بی اراده لب به سخن گشودن گوش کن چی داره میگه!؟ خدایا حفظ کن مرا از آنچه که برایم نهان و عیان است که تو بدان داناتری و پناه برم به تو از شر آنچه دانی زیرا تو دانایی و من ندانم آری بس است مرا پروردگارم... بس است مرا پروردگارم...
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد
تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.
موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش
خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است
که بتواند چنین مردی را پیدا کند.
ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،
ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج
میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.
روابط:
اول از همه، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد. وقتی رابطه ای تمام میشود، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش میگشاید و نیز شعری با عنوان "همه مردها نادانند" می سراید. سپس به ادامه زندگیش میپردازد. مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6 ماه پس از جدایی ساعت 3 نیمه شب یک پنجشنبه، تلفن میزند و میگوید: "فقط میخواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی، هیچوت نمی بخشمت، ازت متنفرم، تو یه دیوانه ای، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده." نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که 99 درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام میدهند. برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل میشود که معمولا تاثیری در بر ندارند.
بلوغ:
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.
فیلم کمدی:
فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.
دست خط:
مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.
حمام:
یک مرد حداکثر 6 قلم جنس در حمام خود داد - مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.
خواروبار:
یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر دمی خرد.
بیرون رفتن:
وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاظر است، یعنی برای بیرون رفتن حاظر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاظر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.
گربه:
زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.
آینه:
مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند -- آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان...
تلفن:
مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.
آدرسیابی:
وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."
پذیرشاشتباه:
زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.
فرزند:
یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.
لباسشیکپوشیدن:
یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.
شستنلباسها:
زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.
عروسی:
هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد "مراسم جشن" صحبت میکنند، مردان درباره "میهمانی های دوران مجردی."
اسباببازی:
دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.
گلوگیاه:
یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد. کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است.
سبیل:
بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد.
اسامیمستعار:
اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.
پرداختصورتحسابمیز:
وقتی صورتحساب را می آورند، با اینکه کلا 15هزار تومان شده، بابک، سامان، آرش و مهرداد هر کدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت میکنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.
پول:
یک مرد 2000 تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن 1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.
بگومگوها:
حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد بود.
1-او با سر بزرگ متولد شد
.وقتی انیشتن به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است،اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت
2-حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود
مطمئنا انیشتن می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند،اما برای به یاد آوری چیز های معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد ]برای بچه های کوچک بود.
3-او ازداستانهای علمی-تخیلی متنفر بود
انیشتن از داستانهای تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد.
به بیان او “من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم،زیراکه آن به زودی می آید. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.
4-او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد
درسال 1895 در سن 17 سالگی،انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.
در واقع او بخش علوم وریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد.وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.
5-علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت
انیشتن در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود.سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم اورا می شناسند و یا نمی شناسند.پس این مورد قبول واقع شدن[آن هم از روی پوشش] چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟
6-او فقط یکبار رانندگی کرد
انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت.
انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:چه کسی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد.
او قبول کرد، اماکمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت “سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید”سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
7-الهام گر او یک قطب نما بود
انیشتن در سنین نوجوانی یک قطب نمابه عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود.
وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد.بنابر این تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.
8-راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ انیشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد.
اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد.بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها،مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد.
علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.
.پیش رایحه 2.میان رایحه 3.رایحه پایانی
پیش رایحه:
بویی که در چند ثانیه اول پس از زدن عطر به مشام میرسد و با تحریک شامه جلب توجه میکند. پیش رایحه شامل موادی است که فشار بخار بیشتری دارند لذا سریعتر تبخیر میشوند.
میان رایحه:
رایحه اصلی عطر که چند دقیقه پس از استعمال عطر به مشام میرسد و تا چندساعتی دوام دارد را میان رایحه میگویند. میان رایحه مشخصه اصلی عطر است.
رایحه پایانی:
بعد از چند ساعت بوی خشک و چرم مانندی که اجزای سنگین و پردوام عطر مانند رزینها و کهربا، نعناع هندی، خسخس، روغن چوب صندل و مواد جنگلی مانند به مشام میرسد و تا چند روزی دوام دارد.
یکی از اشتباهات رایج در هنگام خرید عطر آن است که عطر را از داخل بطری به صورت مستقیم بو کنیم! چراکه با این روش تنها (پیش رایحه) آن را امتحان نمودهایم. در حالی که مهمترین قسمت یک عطر (میان رایحه) آن میباشد که بعد از چند دقیقه متصاعد میشود ضمن اینکه الکل موجود در آن باعث خستگی زودرس شامه میگردد. روش درست انتخاب عطر آن است که مقداری از آن را روی مچ دست قرار دهیم و چند دقیقه صبر کنیم تا نوبت به میان رایحه آن برسد. با این کار اجازه خواهیم داد که بر همکنشهای بین پوست و عطر کامل شود و عطر شخصیت واقعی خود را نشان دهد. برای پی بردن به رایحه واقعی آن عطر بهتر است از محیط فروشگاه خارج شده و در جایی خلوت و با تمرکز به بررسی رایحه عطر بپردازیم.
تکنیکهای بوییدن
یکی از روشهای بوییدن، استفاده از کاغذهای مخصوص تست به نام بلاتر است به این صورت که ابتدا کاغذ را به عطر آغشته نموده و بعد از چند دقیقه با نفسهای کوتاه رایحه را مورد آزمایش قرار میدهند.
عطرسازان حرفهای در اتاقی با رطوبت و درجه حرارت کنترل شده و دارای تهویه مناسب مینشینند و با تمرکز رایحه عطر را مورد بررسی قرار میدهند. نوشتن وصف رایحه در هنگام بوییدن بسیار مهم است زیرا هم به تمرکز بیشتر کمک میکند و هم یادآوری دوباره رایحه را آسانتر میکند.
از آنجا که بینی به سرعت به بوی ثابت عادت میکند بهتر است تشخیص رایحه در کوتاهترین مدت انجام شود.
www . night Skin . ir |