سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فانوس

سری جدید عکس های طنز بامزه و خنده دار


جمعه 91/9/10 | 5:0 عصر | سمیرا حسنی | نظرات () |

توالت های جدید ایرانی طنز

 


جمعه 91/9/10 | 4:59 عصر | سمیرا حسنی | نظرات () |

طنز از چارپایه


جمعه 91/9/10 | 4:49 عصر | سمیرا حسنی | نظرات () |

هرگز به پسری پیشنهاد ازدواج ندهید. به محض آنکه پیشنهاد ازدواج از دهن دختری خارج شد ناگهان پسر به شدت باد میکند. او احساس برتری میکند و بعدش هم خیال میکند موجود مزاحمی به گردنش آویزان شده و باید هر طور شده او را از گردن خود دور کند! اصلاً مهم نیست که شما پولدارتر، زیباتر، باهوش تر، تحصیل کرده تر، موفق تر، خانواده دار تر یا ... از او باشید. حتی مهم نیست او دهاتی، زشت، بی سواد، بی فرهنگ یا ... باشد. به هر حال این پیشنهاد به او ثابت میکند شما ترشیده و درمانده و بی کلاسید و او با شما فرسنگها فاصله عمودی دارد و باید از آسمان هفتم به شما نگاه کند و با شما حرف بزند. گول حرفهای روشنفکر مابانه پسرها را نخورید. حتی اگر آنها بظاهر خود را روشنفکر نشان دهند و بگویند زمانه عوض شده و دخترها هم میتوانند به خواستگاری بروند و ... اصلاً باور نکنید. پسرها بر خلاف دخترها همیشه سنتی میمانند. سنتی ماندن به نفع آنهاست و منافعشان را تأمین میکند. بنابراین به راحتی آن را کنار نمیگذارند.

هرگز با پسری که میخواهید ازدواج کنید، دوست نباشید. پسرها هم یک قانون ناگفته دارند "دختری را بگیر که به تو محل نمیگذارد" شاید باورتان نشود اما پسرها برای زن گرفتن، از دوست دخترهای خود فراری اند. آنها دخترهایی را میپسندند که آنها را تحویل نمیگیرند، ناز میکنند، دماغشان بالاست و خلاصه دست نیافتنی به نظر میایند. دوست دخترها سرگرمی اند و کتاب های خوانده شده و تکراری اند، هیجان انگیز نیستند و به درد ازدواج نمیخورند. برای زن گرفتن، باید رفت سراغ دخترهای جدید.

هرگز با پسرهای سن پایین دوست نشوید: بعضی از دخترها خیال میکنند پسرهای سن پایین ساده تر و مهربان تر و از نظر جنسی قوی تر و بامزه ترند اما همه اینها گمان و وهم است. پسرهای سن پایین در دوستی، اغلب تنها یک هدف را دنبال میکنند! آنها شما را تبدیل میکنند به موش های آزمایشگاهی تا با شما تمرین کنند و روی شما آزمایش کنند. آنها به هیچ وجه قصد ازدواج ندارند و در روابطشان چنین چیزی را دنبال نمیکنند. اگر هم روزی دیدید دم از ازدواج میزنند بدانید یا برایتان دام میگذارند و یا از آن بچه مذهبی هایی هستند که البته چند سال بعد از اینکه خرشان پل گذشت یادشان میافتد که جوانی نکرده اند و آن وقت میروند سراغ دخترهایی که جوانی کردن را به یادشان بیاورند! شاید هم منظورشان از ازدواج همان ازدواج موقت است. قالبی که آنها برای شرعی کردن هوس های زودگذر خود در عین نداشتن احساس گناه، پیشنهاد میکنند! پسرهای سن پایین حتی محبت کردن هم بلد نیستند و البته اسم همه ناکارآمدی هایشان را میگذارند بی تجربگی! اکثر آنها همیشه بو میدهند. در زندگیشان خبری از مسواک و ادکلن نیست!

هرگز در رابطه ای که با یک پسر دارید هدیه ندهید. این هم از عجایب است که این روزها دخترها هدایای گران قیمت و لوکس میخرند و به دوست پسرهایشان به هر بهانه ای تقدیم میکنند! این حرکت زشت، که ظاهراً نوعی کادو دادن و در باطن نوعی باج دادن است، بیشتر مخصوص دخترهای بدون اعتماد به نفس است. دخترهایی که عقده خود کم بینی دارند و عزت نفسشان پایین است. خصوصاً اگر این هدیه، اولین هدیه و کادو در دوستی آنها باشد. اگر دختری هستید که میخواهید برای دوست پسرتان کادو بخرید قبل از خرید چند سوال اساسی از خود بپرسید: چرا میخواهم برای او کادو بخرم؟ انگیزه اصلی ام از این کار چیست؟ آیا بدون کادو خریدن نمیتوانم به هدف خود برسم؟ آیا او تا به حال به من کادو داده است؟ آیا با این کار میخواهم خودم را در دل او بیشتر جا کنم؟ آیا راه بهتری برای این کار وجود ندارد؟ آیا علاقه او به من با رد و بدل مادیات بیشتر میشود؟ آیا او مادی است و راه بهتری برای بدست آوردن دل او وجود ندارد؟ این کار من برای او چه معنا و مفهومی دارد؟

البته تعداد این قبیل سوالها خیلی زیاد است. سوال هایی که ما را بیشتر به خودمان میشناسانند و حتی شناختمان را از دوست پسرمان هم بیشتر میکنند. خودتان را گول نزنید و به جای باج دادن، سعی کنید در روابط، خودتان باشید. اگر شما را همینطوری که هستید نپذیرند با کوهی از رشوه و باج دادن هم نمیتوانید در روابط خود موفق باشید.

هرگز به پسری پیشنهاد دوستی ندهید. این روزها بعضی دخترها خودشان را خیلی روشنفکر میدانند. آنها گمان میکنند بین دختر و پسر فرقی نیست و آنها هم حق دارند از بین پسرها حق انتخاب داشته باشند و همیشه نقش انتخاب شونده را بازی نکنند. به نظر من درست میگویند منتها مشکل اینجاست که طرف مقابل آنها چنین نظری ندارد یعنی پسرهای دور و بر، از آن سنخ پسرهای عهد دقیانوس هستند که فقط زبانشان روشنفکر شده و دلشان هنوز مانند پدرجد پدربزرگهای ماست! وقتی دختری به سمت پسری میرود و پیشنهاد دوستی یا شماره تلفن یا خلاصه نخ های واضح میدهد همیشه یک اتفاق میافتد. البته پسر به ظاهر با آغوش باز نخ را میگیرد اما آن را برای همیشه بعنوان نخ دست دوم در صندوقچه نگه میدارد!

او جلوی دوستان پسرش پز میدهد که دخترها به او توجه دارند و او را دوست دارند و برایش سر و دست میشکنند و چنین دختری را به دوستان و اطرافیانش نشان میدهد و پز میدهد. پیشقدم شدن در پیشنهاد دوستی با یک پسر، یعنی صادر کردن حکم بی ارزشی و بی احترامی و ضایع شدن دختر برای همیشه نزد آن پسر. چنین دختری در نظر پسر سهل الوصول و دست یافتنی جلوه میکند.

اصطلاحی که برای یاد کردن از آنها بین پسرها رد و بدل میشود این است "از این دخترها که همه جا ریخته!" این دخترها حتی اگر در دهان پسر عسل بگذارند، اگر برایش جان فشانی و فداکاری کنند و حتی اگر خودشان را برای آن پسر بکشند، باز هم در صندوقچه باقی میمانند. چشم پسر همیشه به دنبال دخترهای دیگر است. بدنبال دخترهای دست نیافتنی که به کسی نخ نمیدهند و همه پسرها در آرزوی آنها هستند و لابد از آسمان پایین افتاده اند. همان دخترهایی که بر خلاف دخترهای پیشقدم، در نظر پسرها به درد ازدواج میخورند و زن زندگی اند! اصلاً مهم نیست که آنها دوست دخترهای پسرهای دیگر بوده باشند. اصلاً مهم نیست هیچ حرف مشترکی بین آنها وجود نداشته باشد. مهم این است که ظاهراً آنها، به کسی نخ نمیدهند! دخترهای پیشقدم تا آخر رابطه، درجه دو و بدهکار شناخته میشوند چون قدمی به جلو گذاشته اند باید همیشه به دل پسر راه بیایند، باید کارهایش را از کارهای خانه تا کارهای بانکی و خرید و ... انجام دهند. باید در مواقع لازم در دسترس باشند، باید حتی اگر لازم شود خرج آقا پسر را بدهند بالاخره خودشان خواسته اند وارد رابطه با چنین نوگل شازده ای بشوند پس باید تبعاتش را بپذیرند!

قبل از اینکه حرف ازدواج بینتان باشد، درباره ازدواج کلمه ای نگویید. دوستی در ذهن پسرها هیچ ربطی به ازدواج ندارد! یک لحظه خود را به جای پسرها بگذارید. مثلاً به جای یک پسر 22 ساله یا حتی 28 ساله که میخواهد با یک دختر دوست شود. فکر میکنید انگیزه او برای دوستی چیست؟

پز دادن به پسرهای دیگر.

امتحان کردن خود (که ببینند عرضه پیدا کردن دوست دختر دارند).

افزایش اعتماد به نفس.

وقت گذرانی و خوش گذرانی.

عشق و حال (داشتن رابطه جنسی یا نیمه جنسی) مجانی.

یادگیری رفتار و رابطه با زنها (بیرون آمدن از بی تجربگی و دست و پا چلفتی بودن).

داشتن کسی که با او در مهمانی ها ظاهر شود.

گاهی هم مقاصر مالی.

اما انگیزه دخترها چیست؟ بیشتر دخترها در یک فضای رمانتیک و عاشقانه بدنبال کسی میگردند که شریک زندگی و همسر آنها باشد. آنها از اینکه همسر آینده شان را با خواستگاری و به شکل سنتی و بدون شناخت، انتخاب کنند منزجرند. دوستی با پسر را روشی موثر و عاقلانه برای شناخت و عاشق شدن میدانند اما چه فایده؟ به محض آنکه صحبت ازدواج یا تصور همسر شدن یا خواستگاری یا ... پیش بیاید ناگهان دوستی از این رو به آن رو میشود. ناگهان زنگ خطر مغز پسرها به صدا در میاید و در گلویشان احساس خفگی میکنند! قفسه سینه شان تنگ میشود و کمرشان در زیر بار احساس آویزان شدن دوست دخترشان خم میشود! در این حالت یا بدنبال راه فرار میگردند و یا رک و راست به دوست دخترشان تذکر آیین نامه ای میدهند که از اول شرط کرده اند که قصد ازدواج ندارند! از احساساتی بودن دخترها و زیر پا گذاشتن شرط و شروط توسط آنها گله میکنند و پیش دوست پسرهایشان میگویند امان از دست این دخترهای آویزون ضعیف! البته ناگهان یادشان میافتد که دخترهای دیگر را امتحان کنند! اگر بر فرض محال دوست پسری پیدا کردید که از شما خواستگاری کرد، کاملاً به او شک کنید. حتی میتوانید مطمئن باشید که شما خیلی خیلی خیلی از او سر هستید و او از شما خیلی پایین تر است. این احتمال هم هست که در حال لجبازی با کسی باشند مثلاً در حال لجبازی با پدر یا مادر یا ... وگرنه تقریباً همه پسرها برای ازدواج ترجیح میدهند سراغ دختر آفتاب مهتاب ندیده بروند! دختری که دست نیافتنی باشد، جدید باشد! مادرشان او را تایید کند، بتوانند عیبهایشان را از او پنهان کنند و پیش او مثل یک شاهزاده به نظر برسند! شعار ناگفته پسرها این است دوست دختر یک اسباب بازی موقت است. برای زندگی دائم باید بدنبال زن زندگی بود!

اگر دوست پسرتان به شما گفت که متفاوت ترین دختر زندگیش هستید، مطمئن باشید به بقیه هم این حرف را زده و خواهد زد. قبلاً این قانون فقط به دخترهای نواجوان 12 تا 17 سال گفته میشد! اما حالا به لطف زود باورتر شدن دخترها، به همه سنین آموزش داده میشود! اینکه تمجیدهای دوست پسرهایشان را خیلی جدی نگیرند و گول حرف های قشنگ و گوگولی آنها را نخورند!

هرگز از دخترهای دیگر جلوی دوست پسرتان بد نگویید. وقتی جلوی پسرها از دخترهای دیگر بدگویی میکنید، حتی اگر منظور بدی نداشته باشید، پسرها گمان میکنند بشدت دوست داشتنی هستند و شما دارید به این وسیله آنها را نسبت به دخترهای دیگر بدبین میکنید تا در دام خود نگهشان دارید! یا گمان میکنند شما آدم حسودی هستید و تازه بعدش شما را به همه دخترهای دنیا تعمیم میدهند و میگویند همه دخترها حسودند! یا گمان میکنند دختر مورد نظر دختر خیلی خوبی است و شما با بدگویی از او میخواهید کاری کنید که رقیب را از میدان به در کنید و خودتان را به او قالب کنید! یا گمان میکنند شما آدم بدجنسی هستید و پشت سرتان به دیگران میگوید دختر بدی نیست اما کمی بدجنس است! در هر حالت شما محکومید.

هرگز با تحکم و قدرت با پسرها گفتگو نکنید. از آنجا که پسرها،  ترسو، ناز نازو، عزیزکرده مامان و بابا و در درون ضعیف و بشدت ناتوان هستند به هیچ وجه تحمل دخترهای قوی را ندارند. البته آنها دخترهای قوی را میخواهند، اما برای بارکشی، پول درآوردن، جمع کردن خانه زندگی و خلاصه جمع و جور کردن پسرهای دست و پا چلفتی، که تعدادشان هم خیلی زیاد شده. اما همین دخترهای قوی و توانا، در مقابل مردها باید سر تعظیم فرو بیاورند و با ناز ناز و پیش پیش حرف بزنند و با عزیزم و جانم رفتار کنند! اگر دختر بخت برگشته ای اشتباهاً جلوی پسری از دهانش کلماتی خارج شود که حتی کمی رنگ و بوی تحکم داشته باشد، ناگهان به عنوان دختری مردنما، بی ادب، پرخاشگر، عصبانی و بد اخلاق شناخته میشود!


یکشنبه 91/9/5 | 6:59 عصر | سمیرا حسنی | نظرات () |

محور بحث «چشم زخم» ، آیه 51 سوره قلم :

 " وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون انه لمجنون "

«لیزلقونک» من مادّة (زلق) بمعنى التزحلق و السقوط على الأرض، و هی کنایة عن الهلاک و الموت.

 

« ای : یرمون بک عند نظرهم غیظا »    التبیان 10/91

نحوست » آیه 19قمر:

 " انا ارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر" می باشد .

در ابتدا خلاصه ی گفتار را چنین بیان میداریم :

در صحت وقوع نیروئی خاص در نفس بعض افراد وخروج آن از چشمان ایشان بدلیل تعجب از مورد مشاهده شان که توام با مسموم کردن نفس طرف مقابل

بوده وبعضاً منجر به بیمار شدن وحتی در موارد نادر ؛ مرگ شخص میشود ، شک وتردید جائی نداشته وعلمایِ مادیگرای عالم هم بر آن صحه گذاشته اند . که از مصادیق بارز آن ؛ خواب مغناطیسی است . مفسرین قران هم ؛ از جمله فخر رازی این واقعیت(چشم زخم) را پذیرفته اند . ( تفصیل را می آوریم ) .

واما در باب مورد دوم بحث ما – نحوست – باید اذعان داریم که علیرغم اعتقاد بسیاری از مردم جهان از دیندار وبی دین ، این باور عامیانه ؛ وبدور از حکمت خداوند است . واگر بنا باشد محققانه اظهار نظر کنیم ؛

 باید چنین بگوئیم :

نحوست ایام ذاتی نبوده وعارضی است . بستگی به حادثه وقوع یافته در آن روز دارد ،برای یک طرف سعد وخوشی وشادی وبرای طرف مقابل نحس و غم وبدبختی است

برای مثال ؛ روز پیروزی جنگ بدر به نسبت مجاهدین اسلامی روز سعد وخوش یمن وبرای کفار میشوم است .

اول : « چشم زخم »

پذیرش این واقعیت که چشم زخم امکان عقلی داشته ومجرب است ، بعلاوه نُمود عینی

آنهم فراوان مشاهده گردیده وحتی در روایات وارد است که "ان اکثر اهل المقبرة من العین " یعنی ؛ همانا اکثر اموات قبرستان ؛ مقتول چشم زخم هستند .

ابن سابوت الزیات در کتاب « طب الائمة » باب« عوذة للعین »می نویسد :

قال الصادق ع : لو نبش لکم عن القبور لرایتم ان اکثر موتاکم بالعین " ص121

فلذا روایت دارد که هرگاه چیز عجیبی در برادر دینی خود دیدید بگوئید " الله اکبر "

« من اعحبه شیء من اخیه المومن فلیکبر علیه فان العین حق » .   قال الصادق ع :

" اذا تهیاء احدکم بهیئة تعجبه فلیقرء حین یخرج من بیته المعوذتین فانه لا یضره شیء باذن الله تعالی "

هر گاه با هیئتی زیبا ودر خور توجه از منزل خارج میشوید ؛ معوذتین ( سوره ناس وفلق ) را بخوانید ، تا چشم کسی بشما ضررنرساند .

 پناهنده شدن به خرافات واوهام کاری عبث وبعضاً خلاف شرع است ؛

همچون اسپند دودکردن وتخم مرغ رنگ کردن وغیره .

دستور اسلام برای رفع چشم زخم ؛ خواندن دعا والتجاء به ذات اقدس الهی است

کما این که پیغمبر ص برای حسنین(ع) تعویذ نمودکه بنا بر نقل بزرگان چنین است :

« وعن علی ع قال کان رسول الله ص یُجلس ُ الحسن علی فَخِذِهِ الیمنی والحسین

علی فخذه الیسری ثم یقول ُ اُعیذُ بکلمات الله التامة من شر کل شیطان ٍ وهامة ٍ ومن کل عینٍ لامة ٍ ثم قال هکذا کان ابراهیم ابی یُعَوِذ ابنیهِ اسماعیل واسحق »

 

نقل از( کشف الاسرار میبدی 5/103ومفاتیح الغیب رازی 18/482وکافی 2/569وبحار60/6و مستدرک الوسائل ج4ص316

 الدعوات الراوندی ص85وتفسیر نومنه 24/429ومسترک الحاکم 3/167وروض الجنان 19/371و تاریخ ابن عساگر13/224ومفاتیح فخر رازی 30/688صحیح بخاری 7/171باب العین)

هامه ؛ یعنی ؛ رئیس شیاطین . هامة القوم : سیدهم ورئسهم .

عین لامة : التی تصیب بسوء .( مثل نفاثات فی العقد ) .

کلمات التامة یعنی قران ( معوذتین بخوانید .سوره ناس وفلق ) مناقب ابن شهر آشوب 3/155

فلذا برای دفع چشم زخم به قران ودعا رجوع کنیم .

واما دلایل اثبات چشم زخم از روایات وقران :

قال النبی ص :" العین یجعل الرجل فی القبر والجمل فی القدر " بحار 92/132و تفسیرصافی 5/217

چشم شور ، مرد را در گور کند وشتر را در دیگ .

قال علی ع :" العین حق والرُقیة حق " مستدرک 1/422

یعنی ؛ چشم زخم حق است ودعا وذکر خدا برای دفع آن هم حق .

سوال : رُقیه چیست ؟

ج= دعا خواندن برای دفع چشم زخم از دیگری وطلب شفا ی بیمار را رقیه گویند .

ولی تعویذ به معنای خواندن دعا برای رفع هر گونه بلیه از شخص است .

( یعنی، مبادا او را چشم زنند ) .

در خصوص رقیه ؛ قران گوید : " وقیل من راق "   سوره قیامت .

یعنی ؛ چه کسی اورا شفا میدهد . راق یعنی ؛ طبیب .

العوذة ، فهی رفع البلیة بکلمات الله "   التبیان 10/200

الرقیة : التی یُرقی بها الانسان من فزع او جنون ٍ.

سوال : تمیمة چیست ؟

ج= التمیمة قلادة فیها عُوَذ ، ما عُلِقَ فی الاعناق من القلادة خشیة العین او غیرها "   موسوعه فقهیه

تمیمه ؛ گردنبندی است که به جهت دفع چشم زخم به گردن می آویزند .

( یعنی دعا وذکر نمی خوانند ؛ بلکه این گردنبند را رافع میدانند ) .علیهذا

در روایتی دارند که : " من تعلقَ تمیمة فلا َاَتم َ الله له "

کسی که تمیمه بر گردن بیاویزد ؛ از آن خیر نمی بیند .

«والتمیمة ما یعلق فى أعناق الأولاد من خرازات وعظام وغیرها لدفع العین» مجموع فتاوی الازهر 7/221

 

16763 - حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَخْبَرَنَا حَیْوَةُ أَخْبَرَنَا خَالِدُ بْنُ عُبَیْدٍ قَالَ سَمِعْتُ مِشْرَحَ بْنَ هَاعَانَ یَقُولُ سَمِعْتُ عُقْبَةَ بْنَ عَامِرٍ یَقُولُ

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ مَنْ تَعَلَّقَ تَمِیمَةً فَلَا أَتَمَّ اللَّهُ لَهُ وَمَنْ تَعَلَّقَ وَدَعَةً فَلَا وَدَعَ اللَّهُ لَهُ

مسند احمد بن حنبل

« ان ّلرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْکٌ » مسند احمد حدیث 3433[ توله یعنی شبیه به سحر . کاری که زن برای جلب محبت شوهر می کند ]

سوال : فرق تمیمه با رقیه چیست ؟ تمیمه را بر گردن ویا بازو می بندند ، ولی رقیه ؛ دعائی است که بر شخص می خوانند . اولی خرافه ودومی اسلامی است .

" إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِم وَالتِّوَلَة شِرْک " وَفِی الْحَدِیث قِصَّة ، وَالتَّمَائِم جَمْع تَمِیمَة وَهِیَ خَرَز أَوْ قِلَادَة تُعَلَّق فِی الرَّأْس ، کَانُوا فِی الْجَاهِلِیَّة یَعْتَقِدُونَ أَنَّ ذَلِکَ یَدْفَع الْآفَات ، وَالتِّوَلَة بِکَسْرِ الْمُثَنَّاة وَفَتْح الْوَاو وَاللَّام مُخَفَّفًا شَیْء کَانَتْ الْمَرْأَة تَجْلِب بِهِ مَحَبَّة زَوْجهَا ، وَهُوَ ضَرْب مِنْ السِّحْر ، وَإِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ الشِّرْک لِأَنَّهُمْ أَرَادُوا دَفْع الْمَضَارّ وَجَلْب الْمَنَافِع مِنْ عِنْد غَیْر اللَّه » فتح الباری- ابن حجر عسقلانی 10/166

 

سوال : تعویذ برای کودکان ونصب بر پیراهن آنان صحیح است ؟

[ 7832 ] 11 ـ وبالإسناد عن جعفر ، عن أبیه أنّ علیّاً ( علیه السلام ) سئل عن التعویذ یعلّق على الصبیان ؟ فقال : علّقوا ما شئتم إذا کان فیه ذکر الله.( تمیمه همان چیزی استکه بر بازو بندند خرافه است ؛ تعویذ یعنی برا و دعا خواندن واستمداد از خدا ست)

[ 7833 ] 12 ـ وعن عبد الله بن الحسن ، عن علی بن جعفر ، عن أخیه موسى بن جعفر ( علیه السلام ) قال : سألته عن المریض یکوی أو یسترقی ؟ قال : لا بأس إذا استرقى بما یعرفه.» وسایل الشیعه 6/239

یُکوِی یعنی داغ کردن . بما بعرفه یعنی تعویذ را بفهمد . حدیث بعدی هم از وسایل 6/238:

[ 7831 ] 10 ـ عبد الله بن جعفر فی ( قرب الإسناد ) : عن الحسن بن ظریف ، عن الحسین بن علوان ، عن جعفر ، عن أبیه ( علیه السلام ) قال : أصاب رجل لرجل بالعین فذکر ذلک لرسول الله ( صلى الله علیه واله ) فقال رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) : التمسوا له من یرقیه.»

یعنی کسی را بیابید تا برای این شخص رقُیه بخواند .[ البته خواننده باید عارف به مضامین رقیه باشد ]

سوال : فرق بین تعویذ برای کودکان و شرک بودن تَوَله چیست ؟

جواب : تعویذ حاوی آیات قران بوده ولیکن توله خالی از کلام خداست . [ مسح آیات قران بدون وضو حرام است ]

روزی پیامبر ص در کودکی که نزد مادر رضاعی خودشان حلیمه سعدیه بودند صبحی قصد صحرا رفتن با برادران رضاعی را داشتند حلیمه گردنبندی را بر گردن مبارک حضرت محمد بن عبد الله انداختند ؛ حضرت فرمودند ای مادر این چیست ؟

مستدرک سفینة البحار ج2/60از بحار 15/392

تعلیق حلیمة السعدیّة خیطاً فیه جزع یمانیّة فی عنق الرسول(صلى الله علیه وآله)، فنزعها وقال: مهلاً یا اُمّاه فإنّ معی من یحفظنی »

فرمود : انکسی که با من است مرا محافظت می کند .

آیه دیگرکه گواه صحت چشم زخم است آیه 67 سوره یوسف است. دستور یعقوب به فرزندان خود که گفت وقت ورود به شهر از یک دروازه وارد نشوید.بل از چند درب وارد شوید .

یا بنی لا تدخلوا من باب واحد فادخلوا من ابواب متفرقة "    یوسف 67

قال ابن ابی الحدید المعتزلی : " خاف علیهم من الاصابة العین "   شرح نهج 19/17

آلوسی در روح المعانی گوید : " نهاهم علیه السلام عن ذلک حذراً من اصابة العین "  7/16

قال السیوطی فی تفسیر الجلالین : « لئلا تصبکم العین » مبادا پسرانش را چشم بزنند .    ج1ص246

همین معنا در سایر تفاسیر شیعه وسنی وارد شده است . ( مجمع البیان 12/259)

گروه معتزله خیلی با این قضیه موافق نیستند . وقد انکر بعض المعتزله کابی هاشم والبلخی ان للعین تاثیراً .

ابن عاشور گوید : « وقد قیل فی الحکمة « استعینوا علی قضاء حوائجکم بالکتمان» .

گویند: انجام کارها را تا می توانید ؛ مستور دارید .

مولای متقیان علی ع هم از رسول الله ص نقل کند که فرمود :

« استعینوا علی امورکم بالکتمان فان ذی کل نعمة محسود » تحف العقول ص48

وبا اندکی تغییر در لفظ ، سیوطی در جامع الصغیر ؛ همین حدیث را می آورد .

 تا جائی که امکان دارد کارهای خود را مخفیانه انجام دهید ؛ چرا که برای هر نعمتی ؛ حسودی وجود دارد .

از نصایح حکما است :

« اُستر ذهبک وذهابک ومذهبک »       التحفة السنیه – جزائری ص330

سه چیز را مستور دار ، کجا می خواهی بروی ؛ چقدر پول داری وچه مذهبی  داری .

" وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکرویقولون انه لمجنون . وما هو الا ذکرٌ للعالمین "     

از ابن عباس نقل کنند که گفت : " لیزلقونک " ای : لیهلونک " تفسیر القرطبی 18/255یعنی ، نزدیک بود با چشمانشان تورا نابود کنند .   شیخ طوسی در تبیان می فرماید :

 « والمفسرون کلهم علی ان المراد بازلاقهم له بابصارهم من الاصابة بالعین "»        ج10ص91

پیامبر هم در جواب اسماء بنت عمیس که از موضوع چشم زدن فرزندان جعفر سوال کرد ، فرمود :

« فلو کان شیء سابق القدر لسبقه العین »   مسند الحُمیدی 1/158

اگر چیزی بر قضا وقدر سبقت بگیرد ؛ همانا چشم است .

در اخبار معصومین ع ؛ وارد شده که از خوردن غذای بازار ؛ که در معرض دید دیگران قرار داشته پرهیز کنید ، چرا که مسموم بوده وتیرهای زهر آگین بعض چشمان بر آن اصابت کرده وبر روح وروان خورنده تاثیر منفی دارد . کما قال : " الاکل فی السوق دناءة ٌ "   مکارم الاخلاق طبرسی ص149

نکته :در حال اضطرار و مسافرت، این دستور موضوعاً خارج است .

بعضی از دانشمندان آزمایشی انجام داده ودر آن دست زنی حائض را در شیر قرار دادند ؛ شیر فاسد شد ؛و در غیر حال حیض ؛ چنین اتفاقی نیفتاد .

سید شریف رضی در « المجازات النبویة » گوید :

« العین حق تستنزل الحالق والمراد ان الاصابة بالعن من قوة تاثیرها وتحقق افاعیلها ؛ کانها تستهبط العالی من ارتفاعه »    ص367

یعنی : چشم زخم قله کوه را پائین می آورد . ( الحالق : المکان المرتفع من الجبل وغیره) تبیان طوسی 12/259  

شعری را به علی ع نسبت دهند که در خور توجه وتامل است :

« علیکم بالثلاثة فاکتموها            شجاعتکم وعلمکم ومال ٌ »

« لان الناس اعداءٌ لهذا               ولا یرضیهم الاالزوال   »

 

سوال : جمع بین رقیه وتعویذ وحدیث خرافی بودن « ذبائح الجن» چگونه است ؟

ج= در تعویذ ؛ بر قراری ارتباط بین خالق ومخلوق مطرح است ودر حدیث « ذبائح الجن » پناهنده شدن به گوشت وخون گوسپند . اولی عین عبادت ودومی خرافه پرستی .فلذا پیامبر ص از ذبائح الجن نهی کرده است .


پنج شنبه 91/9/2 | 12:12 صبح | سمیرا حسنی | نظرات () |

چرا محرم؟!

پیش از اسلام عرب، جنگ در این ماه را حرام می‌دانست و ترک مخاصمه می‌کرد؛ لذا از آن زمان این ماه بدین اسم نامگذاری شد. و روز اول محرم را اول سال قمری قرار دادند. در توضیح این که چرا ماه‌های دیگر که جنگ در آنها حرام است، محرم نامیده نمی‌شود می‌توان گفت: چون ترک جنگ از این ماه شروع می‌شد به آن محرم گفتند.

این ماه در مکتب تشیع یادآور نهضت حضرت سیدالشهدا و حماسه‌ جاودان کربلاست.

این ماه، یادآور دلاورمردی‌های یاران با وفای اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، فداکاری‌های زینب کبری(سلام الله علیها)، حضرت سجاد(علیه السلام)، و همه‌ اسرای کاروان امام حسین(علیه السلام)، است. این ماه، یادآور خطبه‌ها و شعارهای آگاهی‌بخش سالار شهیدان، نطق آتشین حضرت زینب(سلام الله علیها) و خطابه‌ غرّای زین العابدین(علیه السلام)، است.

این ماه، یادآور استقامت حبیب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.

آری این ماه، ماه پیروزی حق بر باطل است.

محرم از منظر ائمه(علیهم السلام)

شیعیان از امام رضا(علیه السلام)، چنین نقل شده است:

«وقتی محرم فرا می‌رسید، پدرم خندان دیده نمی‌شد، حزن و اندوه تا پایان دهه‌ اول بر او غالب بود و روز عاشورا، روز حزن و مصیبت و گریه ایشان بود.»

همچنین حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره‌ عاشورا می‌فرماید:

«کسی که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه‌اش باشد، خداوند قیامت را روز شادمانی و سرور او قرار خواهد داد.»

 

اعمال شب اول ماه محرم

1ـ نماز: این شب چند نماز دارد که یکی از آنها به شرح ذیل است:

دو رکعت، که در هر رکعت بعد از حمد یازده مرتبه سوره‌ توحید خوانده شود.

در فضیلت این نماز چنین آمده است:

«خواندن این نماز و روزه داشتن روزش موجب امنیّت است و کسی که این عمل را انجام دهد، گویا تمام سال بر کار نیک مداومت داشته است.»

2ـ احیای این شب.

3ـ نیایش و دعا.

 

روز اول محرم

اول محرم هر سال اولین روز سال قمری است. از امام محمدباقر(علیه السلام) روایت شده است: «آن کس که این روز را روزه بدارد، خداوند دعایش را اجابت می‌کند، همانگونه که دعای زکریا(علیه السلام) را اجابت کرد.»

دو رکعت نماز خوانده شود و پس از آن سه بار دعای زیر قرائت گردد:

«اللّهم انت الاله القدیم و هذه سنةٌ جدیدةٌ فاسئلک فیها العصمة من الشیطان و القوَّة علی هذه النّفس الامّارة بالسُّوء»؛ بارالها! تو خدای قدیم و جاودانی و این سال، سال نو است، از تو می‌خواهم که مرا در این سال از شیطان حفظ کنی و بر نفس اماره (راهنمایی کننده) به بدی پیروز سازی.

 

روز دوم محرم

در چنین روزی کاروان امام حسین(علیه السلام) در سال 61 ه‍ .ق وارد سرزمین کربلا شد و با ممانعت لشکر حرّ مجبور به توقّف در آنجا گردید.

 

روز سوم محرم

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:

«هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.»

در آن روز سپاه عمر بن سعد وارد کربلا شد.

 

روز چهارم محرم

بی‌نتیجه بودن مذاکره حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)، با عمر بن سعد برای وادار کردن لشکر وی به ترک جنگ و دعوت او و لشکرش جهت ملحق شدن به سپاه اسلام.

 

روز هفتم محرم

روزه گرفتن مستحب است.

 

روز نهم محرم

تاسوعای حسینی، روز محاصره‌ امام حسین(علیه السلام) و اصحابش در سرزمین کربلا توسط سپاه شمر.

اعمال شب عاشورا

1ـ چند نماز برای این شب در روایات آمده است که یکی از آنها چنین است:

چهار رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره‌ حمد، 50 بار سوره‌ توحید خوانده می‌شود. پس از پایان نماز، 70 بار «سبحان الله والحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اکبر ولا حول ولا قوة الاّ بالله العلیّ العظیم» خوانده شود.

2ـ احیای این شب کنار قبر امام حسین(علیه السلام).

3ـ دعا و نیایش.


روز عاشورا

1ـ عزاداری بر امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، در این مورد از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است:

هر کس کار و کوشش را در این روز، رها کند، خداوند خواسته‌هایش را برآورد و هر کس این روز را با حزن و اندوه سپری کند، خداوند قیامت را روز خوشحالی او قرار دهد.

2ـ زیارت امام حسین(علیه السلام).

3ـ روزه گرفتن در این روز کراهت دارد؛ ولی بهتر است بدون قصد روزه، تا بعد از نماز عصر از خوردن و آشامیدن خودداری شود. (18)

4ـ آب دادن به زائران امام حسین(علیه السلام).

5ـ خواندن سوره توحید هزار مرتبه.

6ـ خواندن زیارت عاشورا.

7ـ گفتن هزار بار ذکر «اللّهم العن قتلة الحسین(علیه السلام).»

روز دوازدهم محرم

ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه و شهادت حضرت سجاد(علیه السلام) در سال 94 ه‍ .ق.

 

روز بیست و یکم محرم

1ـ روزه‌ این روز مطلوب است.

 


چهارشنبه 91/9/1 | 1:5 صبح | سمیرا حسنی | نظرات () |

 

تاریخچه حسینیه اعظم زنجان

حسینیه اعظم زنجان در جنوب شهر زنجان که بین مدارهای 36 درجه و 37 درجه شمالی و نصف النهارهای 48 درجه و 5/49 درجه شرقی واقع شده قرار گرفته است.آستان مقدس حسینیه اعظم زنجان یکی از اماکن متبرک و معنوی استان زنجان می باشد که آوازه و شهرت آن به برکت توجهات خاصه حضرت سیدالشهداء (ع)جهانی شده است .هیأت امناء این مکان مقدس از توان و ظرفیت های موجود جهت ارتقاء فرهنگ عاشورا و کیفیت مجالس عزاداری سرور شهیدان استفاده نموده و با سازمان دهی نیروی انسانی مخلص توانسته است تا حد نسبتاً مطلوب در مقطع کنونی این مکان را اداره نماید.در بخش فرهنگی ایجاد کتابخانه و بخش سمعی و بصری و تکثیر نوارهای سخنرانی وعاظ و پخش اینتر نتی مراسم عزاداری و غیره به سراسر جهان و در بخش مذهبی برگزاری مراسم دعا و عزاداری و اعیاد ائمه طاهرین علیهم السلام و سخنرانی در حد توان،بر گزاری مراسم با شکوه دهه محرم و دسته عزاداری شب تاسوعا (که تنها برای این مراسم حدود 45 روز تا دو ماه برنامه ریزی و جلسات متعددی برگزار می گردد) از اقدامات این مجموعه بوده است.مراسم سوم شعبان سالروز ولادت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) که به نحو خاصی در این حسینیه برگزار می گردد.
برگزاری مراسم ماه مبارک رمضان که بصورت اقامه نماز جماعت ،سخنرانی و مداحی می باشد.مراسم هفتگی زیارت عاشورا که در شب های جمعه و دعای ندبه در صبح جمعه برگزار و مورد استقبال جمع کثیری از مردم خصوصاً جوانان قرار میگیرد.
تاریخچه حسینیه اعظم را با یاری گرفتن از گزارش شفاهی اهالی محل ،معمرین ،خادمین و هیات امناء قدیمی و از آن اشخاصی که خودشان بطور مستقیم و یا بطور غیر مستقیم از طریق پدر بزرگهایشان و از کسان دیگر راجع به قدمت و تاریخ گذشته حسینیه خاطراتی داشته اند نقل می کنیم .البته بدیهی است که در نقل قول احتمال کم یا زیاد بودن مطلب گفته شده وجود دارد ولی سعی شده مطالب با تطبیق همدیگر نزدیک به حقیقت باشد تا بتوان نسبت به آنها استناد جست و آیندگان بتوانند از آن استفاده کنند.متأسفانه تاریخ مدون ما در گذشته همیشه دچار چنین نقصهایی بوده است .نبودن افراد خبره و علاقمند در شهرمان که بخواهند حوادث مختلف را ثبت و ضبط کرده و آنها را به آیندگان انتقال دهند همیشه یکی از معضلات جامعه شهر زنجان بوده است و اگر تعدادی کتب تاریخی نیز تألیف وتدوین شده و موجود است بدون تجزیه و تحلیل بوده و از جزئیات مهم تاریخی چشم پوشیده اند لذا مورخین حوادث را بصورت کلی و گذرا و بشکل قصه و داستان گونه نقل کرده اند.
با اینهمه ،خوشبختانه ما توانستیم با استفاده از گفته ها و نوشته های بزرگان و اهالی محل تاریخچه حسینیه اعظم را بصورت تحلیلی که گویای گذشته روشن آن است به علاقمندان تاریخ شهرمان و مخصوصاً به عاشقان حسین علیه السلام ارائه نماییم اینکه حسینیه هم مسجد و تکیه و هم مدرسه علمیه بوده شکی نیست . اولین سند مکتوب که با مهر (حاج میرزا لطف الله شیخ الاسلام وآخوند ملا کاظم )ممهور شده صفر المظفر 1295 هجری قمری را نشان میدهد که در زیر وقفنامه دو شخص خیرو نیکو کار بنام های (حاج میرزا محمد نقی و حاج میرزا بابایی)تاجر که دو باب دکان را وقف صحیح شرعی نموده اند آمده است.در این وقف نامه قید شده با اطلاع عالیجناب (آخوند ملا علی اصغر روضه خوان ) در راه جناب ابی عبدالله الحسین (ع)در تکیه حسینیه خرج و احسان نمایند از اول ماه محرم تا دوازدهم محرم هر قسم مصلحت بداند صاحب اختیار است.دومین سند مکتوب که با مهر آقای (سید عبدالرحیم مجتهد و آقا سید علی و آقا شیخ ابراهیم) ممهور شده مربوط به تاریخ شوال 1322 هجری قمری است که شخصی بنام (حاج محمد هاشم شریف العلماء) وقف صحیح شرعی و حبس مخلد نموده همگی مساحت ششدانگ و یک شعیر و دو ثلث شعیر قریه دهجلال از قراء سجاسرود خمسه را با کافه توابع و ملحقات و مزارع مائیه و دعیه و مراتع و معالف وبسائین و میاه و عیون و انهار و املاک .... و عمارات و محل اکداس و طراقین بر حضرت سیدالشهداء ارواح العالمین له الفداء.
البته قابل ذکر است که نامبرده این روستا را به مساجد و مدارس واقعه در ذیل که در دارالسعاده زنجان واقع است وقف نموده است.این مساجد و مدارس عبارتند از :
1-مدرسه و مسجد رضوانمعان المغفور (آخوند ملا علی) اعلی الله مقامه الشریف
2-مدرسه و مسجد رضوانمکان المبرور (آقا سید فتح الله) طاب ثراه
3-مدرسه و مسجد مقابل حمام (حاجی داداش) در راسته بازار
4-مدرسه و مسجد حسینیه
5-مدرسه و مسجد (ملا محمد علی)
آنچه در اینجا قابل توجه است اینکه در سال 1322 هجری قمری حسینیه اعظم هم مدرسه بوده هم مسجد.زیرا واقف در توضیحاتی که در وقفنامه داده آورده است که متولی ، منافع قریه مذکور را در وهله اول به تعمیرات مدارس و مساجد اشاره شده و تامین آب آنها به مصرف برساند و نَه عشر دیگر را به حضرات طلاب محصلین ساکنین در حجرات هر مدرسه بپردازد آنهم از قرار هر حجره سه نفر طلبه.در ضمن مشروط به اینکه هر طلبه بیش از یکماه در خارج مدرسه نماند و اگر بیرون رود و برگردد باید لااقل دو ماه تمام در حجره خود مقیم باشد تا شهریه دریافت نماید.حال به یک سند مکتوب دیگر اشاره می کنیم این سند سنگ نوشته ایست که در راهرو و مدخل ورودی مسجد حسینیه هم اکنون بر دیوار نصب شده و اشعار زیر بر روی آن کنده کاری شده است:

بعد حمد خدای عزوجل که کریم است و قادرو منّان جمعی از مؤمنین اهل محل همه در زهد بوذر و سلمان سّید و میرشان محمد علی صاحب جاه و فّر و عّزت وشان دّر دریای پاک پیغمبر پور هم اسم موسی عمران مسجدی خواستند بی مانند طرح از لطف حضرت یزدان چون به پایان رسید این مسجد هاتفی سفت این در غلطان حَبَذّا مسجدی که در منظر آمده رشک روضه رضوان سال تاریخ او طلب کردم روزی از صوفی خجسته بیان کلک بگرفت و ریخت از کلکش بر ورق این جواهر الوان بود از وَجه پاک این مَعبَد طلعت مسجد الحرام عیان 1261
همانطور که تاریخ سنگ نوشته نشان میدهد اهالی محل این مسجد را در سال 1261 هجری بپایان رسانده اند .البته طبق گفته مُعَّمرین و اهالی محل این تاریخ مربوط به زمان یا سال تأسیس مسجد نیست بلکه مربوط به تعمیر و بازسازی مسجد است.وجود یک سند مکتوب دیگر گفته مُعَّمرین را قریب به یقین می نماید .این سندعَلَمی است که بر روی آن تاریخ (1221)کنده شده و به مسجد حسینیه اهداءگردیده است .اینها سندهای موجود و مکتوب در باره تاریخ تاسیس حسینیه اعظم است ولی گفته های شفاهی به زمانهای پیش از این سالها اشاره دارد .میگویند در تاریخ 1114 هجری قمری زنگ بزرگی به مسجد اهداء شده و این زنگ تا چهل یا پنجاه سال پیش موجود بود که بعد شکسته شده و از بین رفته است.همراه این زنگ مقادیری وسایل دیگر مثل طبل وشیپور و چند قطعه شمشیر و یک عدد کشکول هم بوده که از آنها هم فعلاً اثری نیست.شاید در زمان رضاخان بعلت تعطیلی مساجد جمع آوری و احتمالاً به مراکز فرهنگی و باستانی برده اندو یا اصلاً معدوم کرده اند.برای تعیین دقیق تأسیس و احداث مسجد به مدارک دیگری نیز نیاز می باشد که متأسفانه به آنها دسترسی پیدا نشد.لذا برای نزدیک شدن به تاریخ حقیقی بنای مسجد بهتر این است که قدمت بافت شهر،تاریخ بنای مساجد و آثار دیگر باستانی شهر را که در اطراف و یا نزدیکی حسینیه قرار دارند بررسی نمود.

 مسجد حسینیه اعظم زنجان یکی از بزرگترین مراکز مذهبی جهان تشیع به شمار می‌رود.که در سال 87 بعنوان دهمین میراث معنوی کشور به ثبت رسیده است.

کرامات و شفایافتگان

 انگیزة آمدن به این آستان محتاج بودن است . در جاهایی که عطر به مشام می رسد , در آن عطرکشش هم هست . من به تنهایی به حسینیه آمده ام که ماه محرم هم نبود.
فقط یک پسر دارم به نام عبدالحسین که به تهران رفته بود و در آنجا حادثه ای برایش رخ داده بود . برادرم به من زنگ زد و ماجرا را گفت.
و گفت : "دعا کن می بریم از نخاعش نمونه برداری کنند" . از خانواده ام کسی خانه نبود وهمه به تهران رفته بودند و من تنها بودم .آمدم به طرف حسینیه و جلوی در حسینیه ایستادم , بعد عرض کردم ; آقا من جسارت کرده ام که اسم فرزندم را عبدالحسین نامیده ام و اگر بماند و"عبد" باشد , شفایش بده و کمی التماس کردم و برگشتم و رفتم . صبح اخوی زنگ زد که" داداش نمی دانیم چطور شده, جواب آزمایش برعکس شده , می گویند چیزی نیست ".
خب این قضایا یکی دوتا یا هزار تا نیست . بالاخره هرکسی که دستش و امیدش از همه جا بریده شد , این خانه را محل امید می داند.من هم در برابر خانه و پرچم امام حسین سیه روی هستم .
2- خدا رحمت کند حاج سید فخرالدین گرمابی را که سید بزرگوار خوش نفسی بود . آقازاده ای داشت بنام حاج سید اسماعیل گرمابی که فلج بود و به سختی با دو تا عصا راه می رفت . سالم بودن آن بزرگوار و متوسل شدنش در آن موقع موجب شده بود که این مریض شفا پیدا کند . این بزرگوار یک شب در تکیه آقا رحیم بعد از تمام شدن مجلس گفت:" برویم حسینیه" . مرحومین حاج سید فخرالدین گرمابی , حاج علی اکبر قنبری , حاج مصیب نجار , پسر حاج مصیب , آقاعبدالله حدادی و بنده بودیم . خداوند از تقصیرات ما بگذرد و همة آنها را رحمت کند . آمدیم حسینیه . در سکوی وسطی سینه می زدند , داخل مسجد شده و از همدیگر جدا شدیم , چون مسجد جای دوست ورفیق بازی نیست . من قاطی سینه زنها شدم , یک نفر از میان سینه زنها گفت :"هر کس خسته شده بنشیند , ما می رویم به مسجد چوققور(مسجد اصلی که پایین تر از مسجدی بود که در آن به عزاداری می پرداختند) به مسجد اصلی رفتیم و سینه زدیم . بزرگوار آقای حری آمد و به من گفت :"بخوان" , من عرض کردم , آقا مگر من می توانم بخوانم تا حالا خواندن مرا دیده اید ؟ قسمم داد و من با اصرار و قسم این سید بزرگوار مواجه شدم . من گفتم :"آقایان , من یک رباعی می خوانم برای خودم , هرکس دلش می خواهد برای خودش بخواند" در کتاب خواجه عبدالله انصاری این رباعی هست :
در بارگهت سگان ره را بار است سگ را بار است و سنگ را دیدار است
من سنگ دل و سگ صفت,از رحمت تو نومید نیم که سنگ و سگ را بار است
این مجلس در حسینیه تمام شد و دعا کردند و عده ای که با هم آمده بودیم رفتیم . فردا بعدازظهر یادم نیست که چندم محرم بود , فکر کنم یکی دو نفر از نوحه خوانها در مغازه بودند , مرحوم حاج سید فخرالدین آمد جلوی مغازه و روی کاغذ چیزی نوشت و به من داد و رفت . من کاغذ را باز کردم و دیدم نوشته"حوالة ما داده شد" نفهمیدم حوالة ما داده شد یعنی چه . مغازه را بستم و رفتم تا به تکیه آقا رحیم رسیدم و حاج سید فخرالدین تشریف آورد و من عرض کردم آقاجان آن کاغذ چه بود .
فرمود :"رضا, دیشب رفتیم حسینیه و در حسینیه یک آقایی گفت هرکس خسته است بنشیند و بعد مردم رفتند مسجد پایینی و ما مثل مرغ سربریده ماندیم از ذهن من خطور کرد که آیا به ما هم چیزی خواهند داد , علی الظاهر که مجلس نشد . من عادت دارم که همیشه وضو می گیرم و می خوابم . وضو گرفتم و خوابیدم . در خواب دیدم حسینیه هست و صحنه همان صحنه , یک سید بزرگواری جلوی منبر ایستاده و می گوید که فلان کس با فلان کس و حوالة فلان کس هم داده شد. من منقلب شدم و عرض کردم , فرزند فاطمه به من به این کناهکاری باز هم توجه داری! اینکه هرکس در هر شرایطی باشد و به این آستان بیاید نه از قلم می افتد و نه از قلم می اندازند .
3- حاج رسول الماسی :
بنده در سال 1346 ، 11 سال داشتم و کلاس چهارم را در دبستان فردوسی درس می خواندم. اواخر پاییز بود . یک روز که می خواستم به مدرسه بروم ، متوجه شدم پای راستم نمی آید . تا سر کوچه رفتم ولی برگشتم وگفتم که نمی توانم راه بروم و تا ظهر خوابیدم و حالم بدتر شد بعد مرا به مطب دکتر شقاقی بردند . دکتر گفت که سرما خورده است . بعد از سه روز پای من ورم کرد و درد پا مرا از تاب و توان انداخت , طوری که از شدت درد بیهوش می شدم . مادرم می گوید , همسایه ها که مرا می دیدند , می گفتند , خدا راحتش کند , این بچه خوب نمی شود . خلاصه پدرم به همراه چند نفر از آشنایان مرا به بیمارستان بهشتی برده و بستری کردند .مرحوم حاج عباس حیدریان پایم را عمل کرد . بعد از دو ماه بستری شدن در بیمارستان مرا مرخص کردند . این بیماری به اندازه ای به من فشار آورده بود که موهای سرم به کلی ریخت . در خانه بستری بودم وگاهی بیرون می رفتم . یادم نمی رود روزعاشورا که با دو عصا آمده بودم جلوی مسجد حسینیه و با وضع نامناسب ایستاده بودم و عزاداران می آمدند. خدا آخوند مرحوم (پدر حاج حسین)را رحمت کند, که مقابل در مسجد به عزاداران شربت می داد . او یکباره متوجه من شد وگفت :پسرم رسول خوب شده ای ؟ بیا جلو و از این شربت تو هم بخور تا ان شاء الله خوب شوی و سال دیگر تو هم عزاداری کنی.
من گریه کردم وبه من یک لیوان شربت دادند . از آن روزی که شربت را خوردم , حال من رو به بهبودی گذاشت و حدود ده روز بعد من عصاهایم را زمین گذاشتم و بدون عصا راه رفتم . حالا آن مرحوم با چه نیتی آن شربت را به من داد نمی دانم .
4- خاطره ای از حاج رسول الماسی:
اجازه بدهید , خاطره ای را که مربوط به شفا یافتن است , خدمتتان عرض کنم .
دختر حاج رحیم اطمینان-قنادی- سخت مریض شده بود و دکترها جواب کرده بودند . یک روز ما با حاج حسن آهنی در شبستان (حیاط) ایستاده بودیم و اینجا را سنگ فرش می کردند , به همین دلیل اینجا خیلی به هم ریخته بود . من متوجه شدم , حاج رحیم پشت در ایستاده , رفتم در را باز کردم , دیدم حاج رحیم خیلی منقلب است و نمی شود حالش را پرسید . حاج رحیم با دخترش داخل شد . دخترش حدودا" 8 یا9 ساله بود .
حاج رحیم گفت : آمده ام از حسین بن علی(ع) شفایش را بگیرم . کمی آب بدهید که بدهم این دختر بخورد .
با توجه به اینکه این شبستان به هم ریخته بود , تا ما بیاییم ظرف آبی پیدا کنیم , حاج رحیم از داخل بشکه ای که کارگران از آب آن برای کارشان استفاده می کردند , برداشت و به دخترش داد که بخورد . دخترش نیز آن آب راخورد و بعد رفتند .
یک روز , روز سوم شعبان قبل از شروع جشن یکباره دیدم حاج رحیم با داد و بیداد وارد شد ,
در حالیکه می گفت :یا حسین خانه ات آباد باد و گفت که آمده ام از آقا تشکر کنم که دخترم را شفا داده است.
که مردم منقلب شدند و چندین سال نیز در روزهای جشن شیرینی نذری به حسینیه می آورد .

خاطرة یکی دیگر از دردمندان آستانه حسینیه که شفا پیدا کرده است :
او کارمند یکی از ادارات زنجان است که دارای 7 سر عائله می باشد . در سال 70 دچار سر درد می شود که پس از مدتها بیماری پیشرفت کرده و تقریبا" او را از پای می اندازد . که مجددا" تحت عمل جراحی قرار می گیرد .در طول این بیماری تمام پس اندازش را صرف درمان کرده و دیگر آهی در بساط نداشت تا با ناله سودا کند ; لذا تصمیم می گیرد دیگر خود را به امان خدا بسپارد و از دارو و درمان چشم بپوشد .
می گوید : همانطور که از همه جا نا امید شدم و دیگر پاهایم قدرت حرکت نداشتند در انتظار مرگ سر به بالین گذاشتم ناگهان خوابم برد در عالم رویا دیدم هوا به شدت بارانی است و من در زیر باران داشتم خیس می شدم ; لذا به دنبال پناهگاهی به این طرف و آن طرف می دویدم . بالاخره از دور محلی به نظرم رسید خود را بدانجا رساندم و در زیر یک درگاه پناه گرفتم. از یک نفر که از مقابل عبور می کرد نام آن محل را پرسیدم . جواب داد : اینجا درب جدید آستانة حسینیه است .
در این لحظه از خواب بیدار شدم ولی همچنان از بیماری رنج می بردم . تصمیم گرفتم تنم را شستشو داده و به نشانه ای که در خواب داده بودند بروم . به کمک اعضای خانواده استحمام کردم و به آنها گفتم : لطف کنید و مرا به حسینیه ببرید . ساعت 2 بعد از نصف شب بود که به وسیله تاکسی تلفنی به مقابل حسینیه اعظم آمدیم . هنوز مدت زیادی به نماز صبح باقی بود ، لذا در حسینیه بسته بود . در را کوبیدم و خادم مسجد (حاجعلی که بعدها نام اورا دانستم) در را باز کرد و تذکر داد که حالا خیلی به وقت نماز مانده است . گفتم : هرچه می خواهی به من بگو . من میهمان حسینیه ام . من به اینجا پناهنده شدهام . خادم مسجد گفت : ما نوکر آقا هستیم و مخلص شما میهمان امام حسین هم هستیم .
مرا در حالیکه بغل کرده بودند به داخل مسجد هدایت کردندو در وسط مسجد گذاشتند و درخواست کردم که مرا تنها گذارند و بروند من ماندم و حسینیه ، من ماندم و حسین . نمی دانستم چکار کنم فقط حسین را صدا می کردم و درد دل می کردم : مولا جان از همه جا رانده و وامانده ام و به در تو پناه آورده ام . حسین جان من برای اولین بار است که به میهمانی تو آمده ام ،
ای شهید کربلا و ای مشکل گشای دردمندان وساطت کن و از خدا بخواه تا مرا از این درد جانسوز نجات دهد . من برای اولین بار است که به خانه ات آمده ام ، خیلی ها پیش از این آمده و حاجتشان را گرفته اند ، من روسیاه کوتاهی کرده ام . ای فرزند زهرا(س) از تو عذر می خواهم ، تو را به جان مادرت دستم را بگیر ...
همینطور که دعا و استغاثه می کردم ناگهان متوجه شدم دارم راه می روم ، پاهایم نیرو گرفته اند ،دور مسجد حرکت می کنم ،از خوشحالی فریاد کشیدم.
خادم حسینیه گفت : چه خبر است ؟ چه می گویی ؟
گفتم : من گرفتم ، حاجتم را گرفتم ، لطفا": در مسجد را باز کنید تا من به منزل بروم . با همان لباس و دمپایی به طرف بازار رفتم هنوز وقت نماز صبح نشده بود که به منزل تلفن کردم . گفتند از مسجد بیرون نیا تا ما به دنبالت بیاییم . گفتم : چه می گوییدمن حاجتم را گرفتم وباپای خودم به خیابان آمده ام .
اکنون سه سال از آن تاریخ می گذرد هیچ نوع دارویی مصرف نمی کنم ، پزشکان با معاینات بسیار اعلام کرده اند ، هیچگونه علایم بیماری در مغزم وجود ندارد و شکر خدا که سلامتی خود را از امام حسین و درگاه حسینیه اعظم گرفته ام . و به همشهریان اعلام می کنم که من حاجتم راگرفته ام ، آستان حسینیه بی پاسخ نیست .

 


چهارشنبه 91/9/1 | 12:46 صبح | سمیرا حسنی | نظرات () |

برکات گریه بر شهدای کربلا

در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی «وارث» به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه می داریم:«ِالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه»[1]شما هفتاد و دو نفر از اولیاء خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید. هر کدام از شما از کوچک تا بزرگ به تنهایی یک ولیّ بودید. بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آثار ولایت آنها معلوم است. آنها مربی مردم، و رشد دهنده مردم، باز کننده راه قرب خدا و راه رضوان الهی به سوی مردم بودند. یاد آنها عبادت و تسبیح است. امام صادق(ع) می فرمایند: «کسی که برای اینها غصه دار می شود، در حال غصه که نفس می کشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آنها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون می آید آن رحمت خدا است»؛ چون گریه بر آنها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است. البته همه این آثار برای مردان و زنانی است که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند درخت خشکیده وجود آن ها از این نسیم، سبز و میوه دار می شود. منبع منفعت و خیر می شوند.

«وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا»[2]،«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُ»[3]به شرطی که آدم خودش را در این وادی قرار بدهد والاّ اگر بیرون از این مرز زندگی بکند، جزو دیگران است. جزو گروه«غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ»[4]و گروه «والضّالین»[5]است. از رحم مادر تا اینجا که رسیده ایم و به خیلی از بلاها و لغزش ها و گناهان دچارمان نساخته اند، فقط و فقط از برکت بویی است که از آنها گرفته ایم.

«کم من فادح من البلاء أقلته و کم عثار وقیته و کم من مکروه دفعته و کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته»[6]

این گریه بر اباعبدالله(ع) که به ما داده اند، کم است؟ این گریه که به ما دادند مال أنبیاء و پیامبر است. این گریه برای مادرش فاطمه زهرا(س) است. شما امروز همرنگ با همه أنبیاء شده اید. شما امروز نمی دانید چشمتان به کجا وصل است. نمی دانید این چشم ها شعله چشم علی(ع) و اهل بیت(ع) است.

ما احتراممان پیش خدا بخاطر حضرت سید الشهداء(ع) است. اگر می خواهید این واقعیت را صد در صد باور کنید -خدا برایتان آن روز را نیاورد- ولی یک وقت کسی بخواهد امتحان کند فقط ده روز از اباعبدالله(ع) زندگی اش را جدا کند. خدا یک لحظه اش را هم نیاورد، آن وقت ببینید وقتی رها کردید، خدا هم شما را رها می کند. و می گوید: حالا برو خودت زندگی کن. تا حالا چقدر گناه خطرناکی که آبرویت را به باد می داد، برایت پیش آمد، فرار کردی. آن تو نبودی که فرار کردی، آنها بودند که فراریت دادند. کار تو نبود، تو چکاره هستی؟ کار تو نبود، ولایت آنها بوده که بر تو اشراف دارد.

«إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7]؛ «کسانی که گفتند: پرورش دهنده و به وجود آورده ما، «الله» است و سپس بر این عقیده خود استقامت کردند»؛«وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[8]؛ «ای فرشته های من، به آنها به هنگام مرگ، بشارت بدهید که ما می خواهیم تو را، به بهشتی که وعده داده شده است، ببریم.»

وقتی هم وارد عالم قبر شدی،«نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُم»[9]ما ملائکه مأمور هستیم، رفیق جان جانی شما بشویم. «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَه»[10]حافظ و خادم شما هستیم. وقتی وارد بهشت شدید، هر چی دل شما می خواهد، بخواهد عیبی ندارد. «وَ لَکُمْ فیهاما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیهاما تَدَّعُون»[11]این پذیرایی من است. من یک سفره بی نهایت در دنیا و آخرت برای تو پهن می کنم. به فکرت و به قلبت نور می دهم. خیال تو را از بچه هایت راحت نگه می دارم. بچه هایت را هم با رنگ و بوی اباعبدالله(ع) بار می آورم. خانه ات را در امنیت قرار می دهم. کسب تو را حلال نگه می دارم. اما تو این جا باش و ببین که آن پذیرایی کننده کریم است. کریمی که کرمش نهایت ندارد.

سیره سیدالشهداء(ع) در برخورد با شیعیانش

سیدالشهداء(ع) از محلّی رد می شدند، کارگران و باربران و حمال های بازار، نزدیکی های ظهر سفره را پهن کرده، داشتند نان خشک می خوردند. یکی از آنها به رفقایش گفت: بروم آقا را بیاورم، با ما هم غذا بشود؟ به او گفتند: خجالت بکش. زمین و آسمان، ملائکه، خادم حسین بن علی(ع) هستند. او شخصیت اول عالم خلقت است. پا برهنه دوید حسین جان امروز نهار را با ما می خوری؟ آقا فرمود: بله، چرا نخورم. حمال ها و باربرها دیدند، پسر فاطمه(س) می آید.

همای اوج سعادت به داد ما افتد     اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

امام حسین(ع) روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا برای نهار خانه من دعوت هستید. یعنی ای شیعیان من، ای گریه کن های من، از این که بیایم کنار شما بشینم و با هم، همسفره بشویم، یک جا باشیم، ابایی ندارم.

مژده گر جان فشانم رواست      که این مژده آسایش جان ماست

گفتند: ما خانه تو بیاییم؟ چشم. ماتشان برد، فردا ما خانه اباعبدالله(ع) دعوت هستیم. حضرت آمد خانه قنبر را صدا کرد. قنبر فردا چهار پنج تا میهمان خیلی محترم دارم. اولاً به تعداد نفرات آنها پارچه، پول، شیء قیمتی تهیه کن. وقتی که ناهار را خوردند و خواستند بروند به آنها بدهم. بعد هم بهترین سفره را برای آنها بینداز.

برتری امت آخرالزمان بر امت های دیگر

موسی در کوه طور گفت: ای خدا پیامبر بالاتر از من چه کسی است؟ خطاب رسید، پیامبر آخر، از تو بالاتر است. گفت: خدایا به او مومن هستم. از امت مومن بالاتر چه کسی است؟ خداوند متعال فرمود: امت پیامبرآخرالزمان. گفت: مگر چه امتیازی به آن ها داده ای که از ما بالاتر هستند. پنج تا امتیاز خود خدا شمرد. من یکی از امتیازها را می گویم: ای موسی، به آنها عاشورا را داده ام. امروز خدا دارد از شما پذیرایی می کند حواست جمع باشد. در این مجالس امام حسین(ع) پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) و ائمه(ع) صاحب مجلس هستند و آنها از شما پذیرایی می کنند. خدایا ما کاری نداریم که چه طوری باید بمیریم؛ اما این رحمت را تو  در حق ما عنایت کن که یک چند دقیقه مانده به مردن ما در حال گریه بر حسین تو باشیم.

«وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب»[12]؛ «در قیامت ملائکه از رو به روی آن ها پشت سر و دست راست و دست چپ و بالا سر هجوم می آورند، هی می خواهند خودشان را به این آدم برسانند.»

«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُم»[13]؛ «شما بودید که در راه حسین(ع) صبر کردید و خودتان را آلوده نکردید.»

پیامبر اکرم(ص)، اولین روضه خوان امام حسین(ع)

پیامبراکرم(ص) با چند نفر در کوچه می رفتند. هفت، هشت تا بچه، قاطی هم بالا و پایین می پریدند، بازی می کردند. گرد و خاک بود. رسول اکرم(ص) وارد این بچه ها شدند. یکی از این بچه ها را بغل کردند و به سینه چسباندند و سر را روی سینه گذاشتند و بعد آمدن کنار کوچه، چهار زانو نشستند و بچه را روی زانو نشاند و یک دست به سر گوش کشید و بوسید و هی به به، آفرین و عزیز دلم گفت. این دیگر کی است؟ بعد هم بچه را فرستاد تو بازی و خودش راه افتاد. آقا این کی بود؟ فرمودند: از ته کوچه که داشتم می آمدم حسینم را قاطی بچه ها دیدم بازی می کند. بعد حسینم که راه می افتد این بچه دنبال او می دوید، هر جا که حسینم پا می گذارد، این بچه خاک را بر می دارد و به خودش می مالد. حسین من هفتاد و دو یار دارد که یکی از آن ها این بچه است. «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه»[14]پیامبر(ص) فرمود: هر چشمی بعد مردن گریان است، مگر چشم هایی که برای حسین من گریه کرده باشد.

رسول خدا(ص) در اتاق امیرالمومنین(ع) نشسته بودند و امام حسین چند دقیقه بود که به دنیا آمده بود. به پیامبر(ص) خبر دادند که بچه به دنیا آمد. الآن می شورند و لباس تن ایشان می کنند. فرمود: این بچه را نشورید او پاک به دنیا آمده، بدنش شستن نمی خواهد. فقط لباس بپوشانید. در اتاق را باز کرد و با امیرالمومنین(ع) با حسن(ع) که یک سالش بود، کنار رخت خواب زهرا(س) نشستند. قنداقه را برداشتند، دست حضرت دادند. یک نگاه به قیافه بچه کرد سرش را روی سینه بچه آورد، وقتی سرش را بلند کرد، زهرا(س) دید تمام صورت پیامبر خیس است. بابا چرا گریه کردی؟«وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ»[15]پیامبر یک مقدار از حوادث روز عاشورا را گفت. که این بچه ات با هفتاد و دو تن گرفتار می شوند، به تشنگی می خورد و یارانش را سر می برند. بچه هایش را می کشند. «أَخْبَرَ النَّبِیُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَکَتْ فَاطِمَةُ بُکَاءً شَدِیدا»[16]آخر می گویند: به زن زائو خبر بد ندهید؛ ولی این جا چاره ای نبود. «وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ مَتَى یَکُونُ ذَلِک»[17]این قضیه کی هست؟«قَالَ فِی زَمَانٍ خَالٍ مِنِّی وَ مِنْکِ وَ مِنْ عَلِیٍّ»[18]آن روزی که این حادثه اتفاق می افتد من و بابایش علی هم نیستیم. داداش او هم نیست. تو هم نیستی. «فَاشْتَدَّ بُکَاؤُهَا»[19]دیگر زهرا بلند شد نشست و بلند بلند گریه کرد. «وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ وَ مَنْ یَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَه»[20]

برکات شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله(ع)

برای حسین(ع) کی گریه می کند؟ کی برایش جلسه می گیرد؟«فَقَالَ النَّبِیُّ یَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِی یَبْکُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[21]آنقدر زن بیاید، که بیشتر از مرگ بچه خودش بر حسین تو گریه کنند. برای بچه خودش یک دفعه تا شب چهل و یا هفت گریه می کند، تمام می شود. اما این زن ها تا آخر عمر این گریه را دارند. «وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[22]مردها و جوان هایی بیایند که برای حسین تو عزاداری کنند و گریه کنند. (آن روز کنار بستر زهرا(س)، پیامبر قیافه ما را می دیده است.)

امام صادق(ع) می فرماید: «آن ها می شنوند ولی مادرم زهرا(س) بالا سر شما است، با شما گریه می کند»،«وَ یُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِیلًا بَعْدَ جِیلٍ»[23]فاطمه جان، این مجالس و این گریه ها تمام شدنی نیست، ادامه دارد.  پیامبر به حضرت زهرا(س) ا فرمود:«فَإِذَا کَانَ الْقِیَامَه»[24]فاطمه، در قیامت خدا به تو دستور می دهد سراغ کل زن هایی که برای حسین تو گریه کردند، بروی. و به من هم می گوید:«أَشْفَعُ لِلرِّجَال»[25]برو سراغ هر کس که با حسین(ع) تو بوده و«وَ کُلُّ مَنْ بَکَى مِنْهُمْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْنِ»[26]دخترم، من دست همه گریه کن ها را می گیرم، تو هم دست همه زن ها را می گیری. «أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ»[27]و با خودمان به بهشت می بریم. «یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[28]همه چشم ها قیامت گریان است. «إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْن»[29]مگر چشم هایی که برای حسین(ع) تو گریه کنند.

ذکر مصیبت

روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانم ها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه می دهد، مردی برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمن ها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد.

«عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَام»[30]

اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه می کرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری(س) کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، می خواهد برود. دید مرکب راه نمی رود، من که با همه خداحافظی کردم، بچه ها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب، تو چرا نمی روی؟ چشم اسب هم دارد اشک می ریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا می خواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش، گفت: بابا، صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان می رفتی، بر می گشتی. الآن که داری می روی هم بر می گردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من می روم. ولی دیگر بر نمی گردم. بابا نمی شود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه برگردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمی گذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمی توانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن پدرش انداخت، صورت بابا را روی سینه اش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو می خواهم این است که آنقدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد؛«الْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ»[31]؛قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصین بن الامیر بسهم فی خده»؛ «هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد.» به اسب گفت:

«أَنْتَ عَطْشَان»[32]؛ «تو هم که تشنه ای و من هم تشنه هستم.»«وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء»[33]؛ «به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمی خورم.»

از یک حیوان این جور پذیرایی می کنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی می کنند، خدا می داند. «فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ کَلَام»[34]اسب وقتی سخن اباعبدالله(ع) را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که می شد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم. «وَ لَمْ یَشْرَب»[35]؛ «آب نخورد.»

 


چهارشنبه 91/9/1 | 12:34 صبح | سمیرا حسنی | نظرات () |

اسب امام حسین

 اسب حضرت امام حسین(ع) که ممکن است در سایه تأثیر ولایت و مهربانی امام حسین(ع) از فهم بیشتری برخوردار باشد.

پیامبر اعظم(ص) می فرماید: اسب سرفراز باعث خیر و نیکی است.
همچنین امام موسی کاظم(ع) می فرماید: اسب نیکو باعث سعادت و مروت آدمی است. نسل اسب امام حسین(ع) برمی گردد به اسب امام علی(ع) و نسل اسب امام علی(ع) بر می گردد به نسل
اسب حضرت محمد(ص) که یک اسب بسیار تندرو با بدنی نرم و گردنی دراز و یال زیبا و لطیف بود و بهترین اسبان عربی بود و در زمان پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) همسرش خانم خدیجه که زنی ثروتمند بود بهترین اسب عرب را برای پیامبر(ص) خرید و اسب امام حسین(ع) از نوه های اسب پیامبر اسلام(ص) است. رنگ بدن اسب امام حسین(ع) را گویند که سفید بود. امام حسین(ع) از بهترین و حلال ترین گیاهان و سبزیجات به اسبش غذا می داد. به اسبش نامهربانی نمی کرد بار زیاد بر او نمی گذاشت.
در مسافرت ها اول به اسبش آب می داد بعد خودش آب می خورد نام اسب حضرت امام حسین(ع) ذوالجناح بود (یعنی دارای دوبال بهشتی) که سریع ترین و قوی ترین اسب روزگار خودش بود در تاریخ آمده یاران یزید خیلی سعی و تلاش کردند که صاحب اسب امام حسین(ع) بشوند، اما اسب فقط به امام حسین(ع) و اهل بیت محترم(ع) سواری می داد.
و به هیچ کس دیگری سواری نمی داد و چموش می شد. اسب فقط به اهل بیت(ع) عشق داشت.
در کتاب های تاریخی آمده که امام حسین(ع) هر راهی را یکبار می رفت فورا آنرا یاد می گرفت اسبی بود که شهامت داشت و از سگ و گرگ و شیر و پلنگ نمی ترسید و امام حسین(ع) او را از بچگی بزرگ کرده بود خیلی با امام انس و الفت داشت و در زیبائی و راهواری بی نظیر بود.

وقتی که سیدالشهدا حضرت اباعبدالله امام حسین(ع) در سرزمین کربلابر روی زمین جنگ قرار گرفت و براثر جراحات فراوان خون از بدن او جاری گردید، اسب آن حضرت که بدنش نیز تیر خورده بود بدن مطهر امام را با زبانش لیسید وقتی ا حساس کرد که حرکتی ندارد یال و پیشانی خود را به خون مطهر او آغشته و رنگین کرد و شیهه کنان از دست لشکر ظلم یزید گریخت، تا به پشت خیمه رسید دختران پیامبر(ص) صدای شیهه سوزناک او را شنیدند و اسب سفید زخمی بی صاحب را دیدند و پیام شهادت امام حسین(ع) را از حالات و حرکتهای اسب دریافت کردند و دور اسب مظلوم حلقه زدند و گریه می کردند.
اما این اسب شهادت حزن انگیز امام حسین(ع) را تحمل نکرد و با حالت یأس و اندوه 3 روز آب و علف نخورد و آنقدر پشت خیمه بخاطر عشق بر امام حسین(ع) سرش را بر زمین و خاک کربلازد تا جان باخت.
خانواده محترم امام حسین(ع) با احترام او را در باغ نخلستان خرما خاک کردند. اصحاب گویند در جنگ روز عاشورا حضرت امام حسین (ع) حتی کوچکترین تازیانه و شلاق و چوبی بر اسبش نزد. بلکه اسب حرفهای امام حسین(ع) را گوش و عمل می کرد.

ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
منابع
1- حماسه حسینی جلد 2 استاد شهید مطهری صفحه 176
2- نفس المهموم، صص 273- 272


چهارشنبه 91/9/1 | 12:24 صبح | سمیرا حسنی | نظرات () |

<      1   2      
www . night Skin . ir